بررسی نظریه های روان شناسی خودکشی
خودکشی به عنوان پدیده ای که عواطف انسانی را به چالش می کشد، در دوره ی های مختلف مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. نظریه های روان شناسی خودکشی از منظر های گوناگون درباره خودکشی مباحثی را مطرح کرده و تلاش شده است ابعاد مختلف آن را شفاف سازی کند.
اینکه عواملی بیرونی مانند سردرگمی های اقتصادی، بیکاری، فقر، نوسانات سرمایه و یا خلاء های فرهنگی، از هم گسیختگی خانواده، نقش رسانه ها و یا مشکلات اجتماعی، دور افتادگی افراد از هم، احساس غربت و تنهایی کردن می تواند خودکشی را رقم بزند، و یا ضعف های شخصی و ناتوانی در سازگاری با مشکلات بوده که فرد را به مرز خودکشی می رساند، از جمله مباحثی است که از طرف اندیشمندان مختلف مورد بررسی قرار گرفته است.
انواع نظریه های روان شناسی خودکشی
کلمه خودکشی از سال 1737 در میان صاحبان اندیشه در فرانسه مورد بحث و بررسی قرار گرفت، و نظریه های روان شناسی خودکشی را به وجود آورد. پس از آن نظریه پردازان تلاش کردند دیدگاه خود را درباره ی آن مطرح ساخته و پدیده خودکشی را ارزیابی کنند.
فروید درباره ی خودکشی چنین می اندیشد که این پدیده محصول غریزه های مختلفی است که در انسان وجود دارد. به طور مثال عزیزه عشق موجب سازندگی و شکوفایی انسان و تلاش او برای ساختن آبادانی محیط اطرافش می شود. اما در صورتی که غریزه ی خشم و ویرانگری بر دیگر احساسات غلبه کند و فرد از نیروی عشق تهی شود، موجب جنگ افروزی ها و کشتارهای بی رحمانه خواهد شد، و زمانی که این خشم و غصب بر علیه درونیات خود شخص اتفاق بیفتد منجر به خودکشی می شود. به عبارت دیگر فرد خصومتی ناآگاهانه ای را که نسبت به وضعیت پیرامونی دارد، متوجه خود کرده و اقدام به خودکشی می کند، با این اندیشه که دیگران را مورد تنبیه قرار دهد.

امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی در یک تقسیم بندی درباره ی خودکشی چهار رویکرد را بیان می کند.
اول رویکرد خودخواهانه: که در آن فرد با محور قرار دادن خود در تمام مسائل، زمانی که به اندیشه خودکشی می رسد، بدون در نظر گرفتن پیامدهایی ثانویه، به آن اقدام می کند.
دوم رویکرد دگرخواهانه: علاقه شدید فرد به جامعه و افراد که با آنها دارای اشتراکات و پیوندهای مختلفی است او را به حدی از فداکاری می رساند که حاضر به خودکشی می شود.
سوم رویکرد نابسامان گرایانه: در این حالت آشفتگی ها و هرج و مرج هایی که وجود دارد موجب می شود فرد خودکشی را برای خود انتخاب کند.
چهارم رویکرد سرنوشت گرایانه: فرد با توجه به فشارها و کنترل هایی که از نیروهای بالادست متحمل می شود، و تفکرات و باور هایی که برای وی ساخته شده است خودکشی را سرنوشت و تقدیر خود می داند و از آن فرار نمی کند.
در ادامه نظریه های روان شناسی خودکشی ادوین اشنایدمن نظریه خود راجع به خودکشی چنین بیان می کند، خودکشی برای فرد تلاشی است که از آن طریق با افراد مهم زندگی اش ارتباط برقرار کند و ناامیدی ها و ناکامی های خود را بر آنها فریاد بزند.
و این گفته می تواند تا حدودی به نظریه شناختی نزدیک باشد که در آنجا اشاره می شود که برخی افراد خودکشی را به عنوان راه حل نهایی می پندارند و در ارزیابی شناختی خود به این نتیجه میرسند که ناامیدی های فعلی را می توان با مرگ خاتمه داد.
نظریه یادگیری بیان می کند که خودکشی میتواند الگو گرفته از افراد نزدیک زندگی شخص باشد، و یا عوامل بیرونی او را تحریک کند که دست به چنین اقدامی بزند، به طور مثال پیوستن به عزیزان از دست رفته، انتقام گرفتن از دیگران، و یا آسایش طلبی از طریق مرگ هر کدام می تواند دلیلی باشد برای اینکه فرد اقدام به خودکشی کند.

نظریه جامعه شناختی اصرار می ورزد که خودکشی نتیجه آشفتگی های فرهنگی و اجتماعی است و نمی توان آن را به عنوان پدیده ای فردی قلمداد کرد. در این نظریه محیط پیرامونی را به عنوان محور تصمیم گیری جامعه قرار می دهد و شرایط پیرامونی باعث می شود فرد خودکشی کند، و هرکس دیگری که در این شرایط قرار بگیرید حتما خودکشی خواهد کرد. از جمله افرادی که به این نظریه پایبند بودند کلارا تامپسون می باشد.
نظریه ای که در مقابل دیدگاه مذکور قرار دارد فرد را در محوریت قرار می دهد و بیان می کند که رفتارهای شخصی، و درونیات یک فرد است که او را به سمت خودکشی می کشاند، و عوامل بیرونی یا بی تاثیر هستند و یا تاثیر بسیار کمی دارند. نظریه پردازان روانکاوی مانند و فروید و سالیوان به این دیدگاه اعتقاد داشتند.
اما دسته ی سومی وجود دارد میان نظریه های روان شناسی خودکشی پیوند برقرار کرده و عوامل اجتماعی و روانی را به یک اندازه دخیل می داند. رفتار یک فرد از یک طرف و وضعیت رفتار که همان محیط جامعه باشد از طرف دیگر می تواند خودکشی را رقم بزند. در این نظریه به همان اندازه که نابسامانی اجتماعی می تواند فرد را در تنگنا قرار دهد، اندیشه های شخصی نیز فرد را به سمت خودکشی تحریک می کند.
نظریه روانپزشکی: نظریه روانپزشکی خودکشی را معلول سایر بیماری های روانی می داند، و بیان می کند که بیماری های زمینه ای مانند افسردگی، اختلالات سازگاری، سوء مصرف مواد، اسکیزوفرنی، پرخاشگری، اضطراب، اختلالات سایکوتیک، پیش زمینه ای برای اقدام به خودکشی است. بنابراین وجود این بیماری ها در فرد و به خصوص افسردگی می تواند هشداری برای اقدام فرد به خودکشی باشد.

نظریه زیستی
وضعیت جسمی و زیستی افراد را در پدیده خودکشی موثر می داند، و بیان می کند که نشانه های رفتاری در برخی افراد و وضعیت فیزیولوژیک به خصوصی، میزان بیشتری از خودکشی را در گروه مشخصی نشان می دهد. بررسی های روانشناسی وجود ژن خودکشی و ژن افسردگی را تایید می کند، و نظریه زیستی درباره وضعیت جسمی افراد را قوت می بخشد. در این نظریه اشاره می شود در خانواده هایی که پدیده خودکشی وجود داشته امکان مشاهده آن در نسل های بعدی بیشتر است.
در بررسی نظریه های روان شناسی خودکشی ملاحظه می شود که برخی از نظریات مانند جامعه شناختی بر عوامل اجتماعی تاکید می کنند، اما برخی مانند نظریه روان پزشکی، زیستی و برخی از دیدگاه های روان شناسی فرد را به عنوان عامل موثر در خودکشی معرفی می نمایند.